مامان گریه نکن......
کلی کار دارم برای انجام دادم.تنها چند ساعت دیگه باید بریم مهمونی عقد کنان پسرخاله بابایی اما دلم نمیاد این مطلب رو اینجا ننویسم...می ترسم عقب بیفته و یادم بره..... از مهمونی دوره که برگشتیم با وچود اینکه خیلی به تو و من خوش گذشته مثل همیشه اما انگار خسته ای هنوز و خیلی بهانه گیری می کنی.یعنی لجبازیهات بیشتر شده مخصوصا با اسباب بازیهات و دعواشون می کتی و سرشون داد می زنی و می کوبیشون زمین.....نمیدونم شاید به اون هم ربطی نداشته باشه و کلا این طوری شده باشی..... دیشب با اینکه ظهر زودتر از همیشه هم خوابیدی و دو ساعت و نیم خوابیدی ساعت 9 در حالی که از کار روزانه و امورات تو حسابی خسته بودم و تازه داشتیم شام می خوردیم...شام نخورده گیر دادی می ...